روز ناشر، الدوز عروسک سخنگو

مامانم که همیشه مراقبام بود، برام یه عروسک خریده بود که وقتی خودش خوابه و نیست، مواظبم باشه…
حالا که بال دارم میدونم عروسک سخنگوی هر بچهای، مامانشه؛ هر بچهای یه الدوز برای خودش داره، حای اگر مامانش دیگه پیشش نباشه.
یه بار که مامانم از مرگ مغزی من خیلی ناراحت بود؛ به بابام گفت برای اینکه ببخشمت، باید به همه بچه گداهای چهارراههای دوروبرت خدمت کنی.
آخه مامان بابای من سر کما رفتن من، همدیگه رو مقصر میدونن؛ خبر ندارند؛ یه سری نادرست، این کار بد رو با من کردهاند.
حالا مامانم میخواد، من الدوز بچههایی بشم که هیچوقت مامان نداشتهاند؛ حتی وقتی مامانشون تو خونه بوده.
